دیروز شاهین کلانتری این جمله را در کانال تلگرامیاش گذاشته بود:
«همواره در زندگیتان مجالی ایجاد کنید تا به کاری که خوشحال و خرسند و سرزندهتان میکند بپردازید. تاثیر آن بر بهبود وضعیت اقتصادیتان بیش از هر عامل دیگری است.
پل هاکن»
این جمله مرا یاد سریال ترکیهای عشق ممنوع انداخت. پدر خانواده که پولدار و صاحب شرکت بود، گاهی در خانه با چوب کار میکرد. کاری شبیه خراطی یا منبت یا معرق. آن صحنهها یادم میآورد که چقدر جای کار با دست در زندگیام خالی است.
در نوجوانی من، گوبلندوزی و قلاببافی و هنرهای ظریفی شبیه اینها، بین دختران رواج داشت و بخشی از اوقات روزانهٔ ما به کار با دستهایمان میگذشت.
الان هم گاهی چند روز در سال به خانهٔ پدری همسرم، در یکی از روستاهای آذربایجان شرقی، میرویم و فرصت کوتاهی برای کار با دست فراهم میشود. دیدن بسیاری از اقوام که بعد از بازنشستگی، دوباره در روستا خانه ساختهاند و گمشدهٔ سالیان دورشان را در طبیعت دلنشین آن باز میجویند، حالم را خوش میکند.
پینوشت: من گاهی تلویزیون میبینم. گاهی عمداً صبح جمعه تلویزیون را روشن میکنم که ببینم برای مخاطب احتمالی این ساعت، چه برنامهای پخش میشود. گاهی کارتونهای شبکهٔ دولتی ترکیه را میبینم که بفهمم چه چیزی برای ذائقهٔ مخاطب خردسال خود در نظر گرفته است. گاهی برنامهٔ صبحگاهی بعضی شبکههای کشور آذربایجان را میبینم و به صحبتهای تلفنی بینندگان گوش میدهم که بدانم شهروند یک کشور همسایه، اول صبح، چه چیزی را مطرح میکند. به برنامههای شبکه آرته هم خیلی علاقمندم اما فرصت کمی برای تماشایش دارم. گاهی تحلیلهای بیبیسی فارسی را گوش میکنم و توجهم به این جلب میشود که چه کسی بیشتر انصاف را رعایت کرد، مهمان تلفنی برنامه از ایران یا کارشناس داخل استودیو.
- ۹۶/۰۶/۰۱
سلام کبرا جان
اگر چه در قسمت تماس با من وبلاگت برایت پیام گذاشتم و تو به گرمی جوابم را دادی، اما به بهانهی علاقهام به کار دستی اینجا اولین نظرم را در وبلاگت میگذارم.
من هم علاقهی بسیار زیادی به بافتنی و قلاب بافی و خیاطی دارم و استعداد خوبی در کار با دستانم دارم. یکی از رویاهایی که گهگاهی برای آینده در سرم میپرورانم داشتن یه خیاطخونست ;)
باز هم برای شروع به وبلاگ نویسی بهت تبریک میگم.