واژه‌های من

به مهمانی واژه‌های من خوش آمدید.

واژه‌های من

به مهمانی واژه‌های من خوش آمدید.

  • ۰
  • ۰
این روزها به اهمیت نقشهٔ راه می‌اندیشم. تصویر زیبا و رویایی آینده، هر چقدر هم جذاب باشد، بدون راهنمای عملی رسیدن، دست‌نیافتنی است. لازم است بعد از هدف‌گذاری، از خودم بپرسم چطور می‌خواهم به آن برسم. 
یاد چشم‌اندازهای پنج‌ساله و ده‌ساله می‌افتم که روی کاغذ، دلفریب به نظر می‌رسند اما بسیاری از آنها هرگز حصار واژه‌ها را ترک نمی‌کنند تا خود را با محک عمل، بیازمایند. 
باید به ملزومات اهدافم بیندیشم و برای رسیدن به آنها ره‌توشه بیندوزم. گاهی حتی یک جمله هم بسیار راهگشاست؛ مشعل فروزانی می‌شود برای طی مسیر و به زانوانم قوت تاب آوردن می‌بخشد. 
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
تا آنجا که یادم می‌آید، همیشه شوق یادگیری در من بوده است. اما وقتی با بزرگسالانی روبرو می‌شدم که جایی در زندگی‌شان، روند یادگیری را متوقف کرده و به آموخته‌های سال‌های دورشان بسنده کرده بودند، نگران می‌شدم. گمان می‌کردم این اقتضای پا به سن گذاشتن است و دیر یا زود گریبان مرا هم خواهد گرفت. 
حالا که در آستانهٔ چهل‌سالگی قرار دارم (هفت فروردین 1397 باید شمع چهل سالگی‌ام را فوت کنم*) متوجه شده‌ام نه تنها شوق یادگیری در وجودم کمرنگ نشده، بلکه اهمیت یادگیری مستمر را هم فهمیده‌ام.
1. دنیای اطرافم مدام در حال تغییر است و مهارت‌های گذشته ممکن است دیگر نیازهایم را برآورده نسازد. 
2. انجام بعضی مهارت‌ها که تا حد خوبی به آنها مسلطم، دیگر چالش‌برانگیز نیست. یاد گرفتن یک مهارت جدید، هیجان‌انگیز است.
3. اگر بعضی چیزها را یاد نگیرم، به زودی به یک فسیل تبدیل می‌شوم که هیچ راهی برای ارتباط با نسل‌های بعد نمی‌شناسد؛ به یک کرم که دور ناحیهٔ امن خودش پیله‌ای تنیده و هیچ روزنه‌ای برای ورود و خروج باقی نگذاشته است.
این که چه چیز را یاد بگیرم و کدام را رها کنم، نیازمند مهارت‌هایی است که با انجام تمرینات متمم به مرور به آنها می‌رسم. 
*سالهاست که خانواده‌ام برایم یک تولد خودمانی می‌گیرند.
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
در خانواده‌ی ما سنتی وجود داشت که بچه‌ها قبل از رفتن به دبستان، الفبای فارسی را می‌آموختند. مرحوم پدرم، با کتاب کم‌حجمی به نام خودآموز قرآن، به ما و عموزادگان‌مان آموزش می‌داد. سطح یادگیری و علاقه‌ی هر کدام از ما متفاوت بود. 
من از یاد گرفتن کلمات جدید و پیدا کردن آنها در روزنامه‌ها و مجلات استقبال می‌کردم و از خواندن و نوشتن آنها لذت می‌بردم. حالا می‌دانم که این، اولین نشانه‌های سیلوگرام* در من بود. 
در مرحله‌ی بعد، قبل از ورود به دوره‌ی راهنمایی، نوبت آموزش دستور زبان عربی بود. پدرم در آخرین تابستان دوران ابتدایی، از روی کتاب جامع‌المقدمات (شرح امثله و صرف میر)** به ما قواعد عربی می‌آموخت. کارم کمی سخت‌تر بود چون با آنها سروکار روزانه نداشتم اما به یادگیری تن می‌دادم.
نوبت به زبان انگلیسی رسید که یاد گرفتن آن هم برایم آسان و جذاب بود. من جزء اولین گروهی بودم که کتاب انگلیسی از برنامه‌ی آموزشی سال اول راهنمایی‌شان حذف شد. در سال تحصیلی 68-67 کتاب‌های جدید آموزش زبان انگلیسی برای مقطع دوم راهنمایی چاپ شد و وقتی به دست ما رسید، حتی به صورت کتاب صحافی نشده بود. شبیه روزنامه بود و ما باید هر دو صفحه را جدا می‌کردیم بعد به ترتیب صفحات، منگنه می‌کردیم تا حالت کتاب پیدا کند. 
در دانشگاه، رشته‌ی زبان و ادبیات فرانسه را انتخاب کردم و هنوز یادم است که چطور با اشتیاق، درس‌های هر جلسه را در خانه تکرار و تمرین می‌کردم. 
علاقه به یادگیری ترکی استانبولی، در زبان مادری‌ام یعنی ترکی ریشه دارد. همه‌ی اجداد من تا آنجا که می‌دانیم، ساکن آذربایجان شرقی بوده‌اند. پدربزرگم اولین مهاجر نسل خودش است که با همسر و فرزندانش به تهران آمد و دیگر به روستا برنگشت. بخشی از سرگرمی دوران کودکی من، خواندن و شنیدن شعرها و داستان‌های ترکی بود.
مدتی بسیار علاقمند شده بودم ایتالیایی، اسپانیایی و آلمانی را هم یاد بگیرم اما متوجه شدم اگر همین چهار زبان انگلیسی، فرانسوی، ترکی استانبولی و عربی را تکمیل و تقویت کنم، بهتر است. 
این روزها در موسسه‌ی آموخته، دو کلاس ریشه‌شناسی و مکالمه می‌روم و بسیار راضی‌ام. 
*جانسون اُکانر، استعداد یادگیری زبان‌های خارجی را سیلوگرام می‌نامد.
**بعد از حدود سی سال، هنوز جملات آغازین کتاب را کاملاً به یاد دارم: بدان که مصدر اصل کلام است و از وی نه وجه بازمی‌گردد: ماضی، مستقبل، اسم فاعل، اسم مفعول، ...
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
وقتی با نقد نظریات اندیشمندان گذشته روبرو می‌شوم، حال خوبی دارم. در ذهنم تصویری می‌سازم از فردی که از نردبان افکار گذشتگان بالا آمده و خودش پله‌ی جدیدی بر این نردبان اضافه کرده است. متوجه نقاط قوت و ضعف پیشینیان شده و به اندازه‌ی توان خودش راهی به سوی آینده ساخته است. 
این تلاش و انگیزه برای رسیدن به روزهای بهتر، باعث شده به آینده‌ی بشریت بسیار خوشبین باشم. به این که بشر «یا راهی خواهد یافت یا راهی خواهد ساخت»* همان‌طور که تا به حال هم، چنین بوده است. 
حالا به لطف اینترنت و آسان شدن ارتباطات، اندیشمندان دنیا خیلی راحت‌تر با هم تبادل نظر می‌کنند و به منابع فراوانی دسترسی دارند که برای ساختن پله‌های بعدی نردبان افکار بشریت، به آنها کمک می‌کند و راهشان را هموارتر و مشکلات‌شان را کمتر می‌کند.
*از این جمله‌هایی است که در شبکه‌های اجتماعی، دست به دست می‌شود و معلوم نیست گوینده‌ی اصلی که بوده.
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
در دوره‌ی قدرت نویسندگی شاهین کلانتری شرکت کرده‌ام. حتماً درباره‌ی آن بعد از اتمام دوره می‌نویسم. جلسه‌ی اول، شاهین کتاب نبرد هنرمند را به ما هدیه داد. کتابی است که پس از خواندن آن، منِ قبلی نیستم. یکی از جملاتش که کنار آن با مداد نوشتم «بسیار عالی»، این است:
آسان‌تر است که معتاد بشویم تا اینکه مقاله‌ای راجع به اشارات متافیزیکی در رمان‌های جوزف کنراد را به پایان برسانیم.*
تعداد زیادی از موارد انتخاب گزینه‌های آسان‌تر در ذهنم هست. این کتاب به ما یاد می‌دهد چطور مقاومت درونی و بیرونی را درهم بشکنیم و به طور حرفه‌ای به کارمان بچسبیم. 
*صفحه‌ی 41، نبرد هنرمند، استیون پرسفیلد، ترجمه‌ی نوشین دیانتی، چاپ دوم، نشر پیکان، تهران 1395
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
یکی از کانال‌های تلگرامی که مطالب آن را دنبال می‌کنم، کانال سایت صدانت است. امروز ترجمه‌ی مقاله‌ای را منتشر کرده بود با عنوان «نظر هر کسی محترم است؟ اصلاً و ابداً». نویسنده، پاتریک استوکس، مدرس فلسفه در استرالیاست و با ترجمه‌ی علی کوچکی، اولین بار در سایت ترجمان، پدیدار شده است.
نویسنده تأکید می‌کند درباره‌ی یک علم فقط نظر متخصصان آن رشته محترم است اما درباره‌ی شیوه‌ی واکنش به آن علم، همه می‌توانند نظر بدهند. یکی از مثال‌هایش این است که مخالفان واکسیانسیون در استرالیا می‌گویند، واکسن زدن باعث اوتیسم می‌شود اما متخصصان بارها این ادعا را رد کرده‌اند. پس نمی‌توانیم در یک مناظره، به هر دو طرف وقت مساوی برای گفتگو بدهیم چون نظر مخالفان، علمی نیست.
خواندن این مقاله برایم بسیار آموزنده بود.
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
یکی از دغدغه‌های من پیدا کردن استدلال‌های جهان‌شمول به نفع رعایت اخلاق است یعنی آن دسته از دلایلی که ربطی به دین و نژاد و جنسیت و جغرافیای خاص ندارند. هر وقت موفق می‌شوم، بسیار به وجد می‌آیم و تا مدتی احساس می‌کنم یک بمب انرژی شده‌ام که حتی می‌توانم کوه را جابجا کنم. 
در دوران معصومیت و ساده‌دلی نوجوانی، گمان می‌کردم دین‌داری شرط زندگی اخلاق‌مدارانه است اما وقتی از هیجان جوانی کمی فاصله گرفتم و توانستم اطرافم را با تأمل و عقلانیت بیشتری ببینم، متوجه شدم بین دین‌داری و اخلاق، همبستگی* مثبت وجود ندارد. 
از سویی متوجه شده بودم حکایت‌های پندآموز فراوانی در ادبیات ملت‌های مختلف وجود دارند که بسیار به هم شبیهند و بعضی اصول اخلاقی، همیشه و همه جا پسندیده بوده‌اند. از سوی دیگر می‌دیدم بهشت و جهنم یا خوشایند و بدایند خدا انگیزه‌ی قدرتمندی برای رعایت اخلاق در روزگار ما نیست و دلایل منطقی‌تری را جستجو می‌کردم. اهمیت رعایت اخلاق برای زندگی بهتر در یک سیستم پایدار* را هم فهمیده بودم.
این روزها چندین فایل صوتی و متنی شنیده و خوانده‌ام که هر کدام چند دلیل عقلانی برای مصداق‌هایی از اخلاق بیان کرده‌اند و من از خوشحالی آشنایی با آن‌ها در پوستم نمی‌گنجم.
*استفاده از مفاهیم همبستگی و سیستم و پایداری و شبیه اینها، حاصل خواندن درس‌های متمم از جمله تفکر سیستمی و ارزش‌آفرینی و غیره است. در واقع افکار آن روز خودم را با ادبیات امروزم بیان می‌کنم.
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
بعضی موارد در زندگی هست که اگر به هر دلیل از آن‌ها عقب‌نشینی کنیم، مجبور می‌شویم باز هم عقب‌تر و عقب‌تر برویم. یکی از آنها باور به خرافات* است. گاهی از شدت غیرمنطقی بودن یک خرافه و عمق باور معتقدان به آن شگفت‌زده می‌شوم و از خودم می‌پرسم ریشه‌ی آن چه می‌تواند باشد. 
به نظرم می‌رسد، اوایلِ زمزمه شدن یک خرافه‌ی دینی یا سیاسی در میان مردم، ممکن است بسیاری از عالمان و آگاهان متوجه غلط بودن آن شده باشند اما مقاومت نکرده باشند. شاید فکر کرده‌اند دروغی است که به رواج باورهای مذهبی یا سیاسی موردنظرشان کمک می‌کند پس لازم نیست خیلی سخت‌گیر باشند. 
به تدریج خرافاتی شبیه به آن مورد اول، از تراواشات ذهنی غلوکنندگان تولید می‌شود و روززی فرا می‌رسد که در ترازوی عقل، کفه‌ی باورهای غیرعقلانی بسیار سنگین‌تر است پس صاحبان عقل و جویندگان حقیقت، آن دین یا آن مکتب سیاسی را رها می‌کنند. 
یکی از دلایلی که بعضی باورها پیروان بسیار کمی دارند یا فقط نام و داستانی از آنها در تاریخ مانده، همین عقب‌نشینی‌های بزرگان آن‌ها بوده که سرانجام به تهی شدن آن مکتب از عقلانیت و از دست دادن جاذبه‌هایش برای جویندگان حقیقت منجر شده است.
*خرافات جمع خرافه و در عربی به معنای سخن دروغ اما بانمک است. 
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
لطافت بیان بعضی شاعران، مرا به وجد می‌آورد. از مهارت‌شان در چینش کلمات، شگفت‌زده می‌شوم. کارشان قافیه‌پردازی نیست. به قول حافظ «آن» دارند.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده‌ی طلعت آن باش که آنی دارد
حمیدرضا برقعی یکی از این شاعران است و تا آنجا که می‌دانم، مضامین مذهبی را به نظم درآورده. بسیار مشتاقم روزی فرا برسد که اشعاری درباره‌ی طبیعت، بهار، پاییز، دریا، آسمان و موضوعات دیگر هم بسراید و من بخوانم و لذت ببرم. 
شعر زیر را در صفحه‌ی اینستاگرامش منتشر کرده:

مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند

گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت

پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر

گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند

شانه در شانه دوتا کوه، خودت می دانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می دانی

که در آن لحظه جهان از حرکت افتاده ست
اتفاقی است که یک بار فقط افتاده ست

ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان
"شاه شمشماد قَدان، خسرو شیرین دهنان"
.
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخواست، که موسی به میان آمده است

رود، از بس که شعف داشت تلاطم می کرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم می کرد

ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
"غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده"
.
رود را تا به ابد تشنه ی مهتاب گذاشت
داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت

می توانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که می خواست دلش، جنگ کند

دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد

بنویسید که در علقمه سقا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد

عمق این مرثیه را مشک و علَم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند

بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب

داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد

سیدحمید رضا برقعی
از (تحریر های رود)


  • کبرا حسینی
  • ۲
  • ۰
مدتی در یک گروه تلگرامی درباره‌ی  تفکر نقادانه عضو بودم که قرار بود محمدمهدی خسروانی گاهی در آن، کارگاه آموزشی برگزار کند. یکی از هم‌گروهی‌ها، آخوندی بود به نام اسماعیل آذری‌نژاد که در استان کهکیلویه و بویراحمد و در شهر دهدشت زندگی می‌کند. 
اسماعیل آذری میکرواکشن قصه‌خوانی برای کودکان و نوجوانان را با امکانات بسیار کم آغاز کرد و منتظر شرایط ایده‌آل نماند. با کتاب‌هایی که برای دو کودک خودش می‌خرید و از مسجد و پارک محله‌اش شروع کرد و حالا با کمک طلبه‌ها و داوطلبان دیگر و حمایت بعضی از خیرین، توانسته است قدم‌های بزرگتری در این مسیر بردارد. شرح اقدامات او و گروهش در صفحه‌ی اینستاگرام و کانال تلگرامش هست.
گاهی گزارش او از چهره‌ی تلخ بی‌رتوش فقر در روستاها و آسیب‌های اجتماعی در بعضی مدارس بسیار گزنده است اما شوقی که در کودکان آنجا برمی‌انگیزد، نویدبخش آینده‌ای متفاوت است. اگر فهرستی از «یاد بعضی نفرات، روشنم می‌دارد»* تهیه کنم، یکی از آنها اسماعیل آذری خواهد بود که در حد توان خودش، کار ارزشمندی را شروع کرده است.
* قسمتی از شعر شاملو
  • کبرا حسینی