برای من غول اضافه وزن، همون غول مرحلهٔ آخره که عزم کردم شکستش بدم، شاخش رو بشکنم و سرش رو از تنش جدا کنم. خودم رو میبینم که وزنم رسیده به 60 کیلو و ضربهٔ آخر رو به غول اضافه وزن زدم. غول تلوتلو میخوره و وسط میدون، میفته روی زمین. تماشاچیها تو کولوسئوم از شدت هیجان بلند شدند و یک صدا تشویقم میکنند: «کبرا... کبرا... کبرا...».
پام رو میزارم روی سینهٔ غول 5 متری و دستهام رو به سمت جمعیت بالا میبرم. خستهام ولی خوشحالم بالاخره شکستش دادم. شمشیرم رو بلند میکنم و با یک حرکت، سر غول رو از بدنش جدا میکنم. سر غول چند متر اون طرفتر پرت میشه.
حالا صحنه عوض میشه و من با سبکی و چابکی دارم تو دامنههای سبلان میدوم. نسیم خنک میوزه و دشت پر از گلهای زیباست. میدوم، بالا و پایین میپرم، ورجه وورجه میکنم و هیچ اثری از رخوت و سنگینی نیست. به همسرم میگم: «آن زن بدن ورزیدهای دارد» و هردومون میخندیم.
کاهش وزنم، هدف باارزش منه. ارزش هرجور زحمت کشیدن و وقت صرف کردن و انرژی گذاشتن رو داره. کاهش وزن رو به خودم بدهکارم. کارهای سخت زیادی تو عمرم انجام دادم، این یکی نباید خیلی سختتر از اونها باشه.
- ۹۶/۰۶/۰۶