بعضی موارد در زندگی هست که اگر به هر دلیل از آنها عقبنشینی کنیم، مجبور میشویم باز هم عقبتر و عقبتر برویم. یکی از آنها باور به خرافات* است. گاهی از شدت غیرمنطقی بودن یک خرافه و عمق باور معتقدان به آن شگفتزده میشوم و از خودم میپرسم ریشهی آن چه میتواند باشد.
به نظرم میرسد، اوایلِ زمزمه شدن یک خرافهی دینی یا سیاسی در میان مردم، ممکن است بسیاری از عالمان و آگاهان متوجه غلط بودن آن شده باشند اما مقاومت نکرده باشند. شاید فکر کردهاند دروغی است که به رواج باورهای مذهبی یا سیاسی موردنظرشان کمک میکند پس لازم نیست خیلی سختگیر باشند.
به تدریج خرافاتی شبیه به آن مورد اول، از تراواشات ذهنی غلوکنندگان تولید میشود و روززی فرا میرسد که در ترازوی عقل، کفهی باورهای غیرعقلانی بسیار سنگینتر است پس صاحبان عقل و جویندگان حقیقت، آن دین یا آن مکتب سیاسی را رها میکنند.
یکی از دلایلی که بعضی باورها پیروان بسیار کمی دارند یا فقط نام و داستانی از آنها در تاریخ مانده، همین عقبنشینیهای بزرگان آنها بوده که سرانجام به تهی شدن آن مکتب از عقلانیت و از دست دادن جاذبههایش برای جویندگان حقیقت منجر شده است.
*خرافات جمع خرافه و در عربی به معنای سخن دروغ اما بانمک است.
- ۹۶/۰۷/۱۱