روزگاری در چندین کتابخانه عضو بودم. کتابخانهٔ پارکشهر تهران، معمولاً کتابهای جدید و خوبی به زبان فرانسه داشت. اگر درست یادم مانده باشد، گویا انجمن دوستی ایران و فرانسه، چند وقت یکبار کتابهایی به آنجا اهدا میکرد. کتابخانهٔ ملی تا وقتی در ساختمان خیابان سی تیر بود، کتاب بیرون نمیداد و باید در ساعتهای مشخصی در سالن مطالعه مینشستم و کتاب میخواندم. کتابخانهٔ محل کار پدرم (روحش شاد) کتابهایی داشت که اسمشان را به پدرم میگفتم و او برایم امانت میگرفت.
روزگاری زیاد کتاب میخریدم. پدرم برای خرید کتاب به راحتی پول میداد. پول توجیبی هفتگیام هم بیشتر برای خرید کتاب صرف میشد. اما کمکم برای نگه داشتن کتابها جا کم آوردم. وقتی دسترسی به فایل پی دی اف کتابهای قدیمی آسان شد، با خوشحالی و بدون عذاب وجدان، بیشتر نسخههای چاپی را به علاقمندان دادم.
این روزها هر وقت پاراگراف فارسی متمم را میخوانم، باز هم شوق عضو کتابخانه شدن در من زنده میشود. کتابخانهای که تمام آن کتابها را داشته باشد و امانت بدهد. بروم و کتاب توصیهشده در متمم را از کتابخانه بگیرم و در راه بازگشت به خانه، شمارهٔ صفحهٔ آخر را ببینم و ضرب و تقسیم کنم چطور بخوانم که به موقع کتاب را پس بدهم.
- ۹۶/۰۵/۳۱