مدتی طول کشید تا راضی شوم کتاب دا را بخوانم چون از روایتهای تکراری جنگها اشباع شده بودم. دا واقعیتهای تلخ جنگ را بدون اغراق در حماسهسازی نشانم داد. بارها و بارها خودم را به جای راوی داستان گذاشتم و تصور کردم اگر جای او بودم، چه میکردم.
بعدها در یک گروه تلگرام فامیلی که مدتی دورههای کتابخوانی داشتیم، خواندن دا را پیشنهاد کردم و واکنش کسانی که آن را خواندند برایم جالب بود. زنعمویم از دست راوی عصبانی بود که چرا با اصرارهای فراوانش، رزمندگان را کلافه میکند. دخترعمهام از مصاحبهاش با کسی گفت که نقدهایی به کتاب داشته است. من هم گفتم که چطور احساس میکنم مرگ را از نزدیک و بیواسطه لمس کردهام.
میدانم چقدر باارزش است که یک ماجرا یا عقیده را از منابع و دیدگاههای مختلف بررسی کنم. ببینم نظر افراد داخل گود با ناظران بیرونی چه تفاوتهایی دارد. آنهایی که در آن زمان بودند و کسانی که بعدها آمدند، هر کدام چطور موضوع را ارزیابی کردهاند.
پینوشت: چند سال پیش که به پادگان اشرف حمله شد، فکر کردم من هیچ وقت روایت دیگری از ماجرای منافقین و فرقهی مسعود رجوی جز روایت رسمی جمهوری اسلامی نشنیدهام. سوال بزرگی در ذهنم شکل گرفت که چطور ممکن است در قرن بیست و یکم، کسی راضی شود به چنین فرقهای بپیوندد؟ دو ماه، زمان خوابم به حداقل رسید و تمام مدت بیداریام به جستجو در اینترنت و خواندن و تماشای ویدئوها گذشت. یکی از بهترین منابعی که پیدا کردم، فایل پی دی اف کتاب خاطرات یک شورشی ایرانی، نوشتهی مسعود بنیصدر بود که از منافقین جدا شده و مدتی بعد کتابش را نوشته و منتشر کرده بود. خاطرات و مصاحبههای تعداد دیگری از اعضای سابق و وبلاگهای بعضی از آنان بسیار تکاندهنده بودند، آنقدر که هنوز هم دیگران را به خواندن دربارهی فرقهها تشویق میکنم.
- ۹۶/۰۶/۳۱