واژه‌های من

به مهمانی واژه‌های من خوش آمدید.

واژه‌های من

به مهمانی واژه‌های من خوش آمدید.

  • ۱
  • ۰
دارن هاردی در بخشی از کتاب اثر مرکب، توصیه می‌کند اگر می‌خواهیم عادت بدی را کنار بگذاریم، جزئیات مربوط به آن را بنویسیم. او خوردن و پول خرج کردن را مثال می‌زند. من از لحظه‌ای که این قسمت کتابش را خواندم، خوردن‌ها و خرج کردن‌هایم را می‌نویسم. 
گزارش خوردنم را هر دو هفته یک‌بار به دکتر تغذیه می‌دهم. به خوراک روزانه‌ام دقت می‌کنم و واقعاً همان‌طور که هاردی نوشته، نتایج مفید این ثبت گزارش را در عمل می‌بینم. 
نوشتن گزارش خرج کردن‌هایم باعث شد بتوانم برای کارهایی که مدت‌ها بود به خاطر هزینه‌های مالی آنها را عقب می‌انداختم راحت‌تر تصمیم بگیرم. مثلاً حق ویزیت دکتر تغذیه، هر دو هفته یک‌بار، به کیف پولم فشار می‌آورد ولی قبلاً حدود همین مبلغ، صرف خرید خوراکی‌های مختلف از فست فود یا رستوران یا فروشگاه می‌شد.
پی‌نوشت: قبل از آشنایی با متمم، اسم کتاب اثر مرکب نوشته‌ی دارن هاردی را شنیده بودم اما فکر می‌کردم یکی از همان کتاب‌هایی است که درباره‌ی موفقیت نوشته شده‌اند و من مدتی چندتا از آنها را خوانده و از توصیه‌هایشان اشباع شده بودم. در یکی از تمرین‌های درس توسعه‌ی کلامی، چندین کامنت بود که همه درباره‌ی تأثیرات مثبت این کتاب بر زندگی‌شان نوشته بودند. خواندن آنها مرا مجاب کرد که اثر مرکب را حتماً بخوانم و به قدری مفید بود که تا مدتی به هرکس رسیدم، توصیه کردم حتماً آن را بخواند.
  • کبرا حسینی
  • ۱
  • ۰

من خرداد 1373 دیپلم گرفتم و چند ماه قبل از آن برای کنکور سراسری ثبت نام کرده بودم. موقع پر کردن فرم ثبت نام، اطرافیانم خیلی تأکید کردند که در نوشتن مشخصاتم بسیار دقت کنم چون یک اشتباه کوچک ممکن بود به دردسر بزرگی تبدیل شود.

مأمور ثبت احوال اسم مرا در شناسنامه‌ام کبرا با الف نوشته بود. شاید به خاطر موج عربی‌زدایی از زبان فارسی که آن روزها حتی باعث ایجاد تقویم شاهنشاهی هم شده بود. 

به هر حال از لحظه‌ی ثبت نام در کنکور سال 73، اسمم کبرا با الف شد و از آن به بعد وقتی کسی برایم می‌نویسد کبری، گمان می‌کنم غریبه‌ای را نامیده است که من نیستم. 

پی‌نوشت: چرا در 16 سالگی دیپلم گرفتم؟ یکی از عموهایم به پدرم پیشنهاد داده بود حالا که زمان جنگ است و معلوم نیست اوضاع چطور پیش برود، بچه‌ها را تشویق کنید تابستان‌ها جهشی بخوانند و دو سال تحصیلی را در یک سال تمام کنند. من دوم و چهارم ابتدایی را جهشی خواندم.

  • کبرا حسینی
  • ۱
  • ۰
متمم همان‌طور که خودش در درس عوامل و موانع پرورش استعدادها می‌گوید، یک محیط حمایتی است. متمم به من نمی‌گوید دیر آمده‌ای و کار از کار گذشته است. یا زود آمده‌ای و هنوز دهانت بوی شیر می‌دهد، برو بعداً بیا. متمم کمکم می‌کند، حمایتم می‌کند، چراغ را روشن می‌کند و راه را نشانم می‌دهد.
متمم کسانی که راه را رفته‌اند، معرفی می‌کند و از فراز و نشیب‌ها می‌گوید. با متمم، ترسم می‌ریزد چون نمونه‌های زیادی پیش چشمانم می‌گذارد. متمم بیماری کهنه‌ی کمال‌طلبی و اهمال‌کاری‌ام را درمان کرده است چون یادم داده است تمام عمرم را با ترس از تصمیم‌گیری تلف نکنم. 
متمم مرا با متممی‌ها آشنا کرده است. کسانی که می‌خواهند رشد کنند و هر کدامشان، منشأ تغییرات مفیدی در اطراف خود هستند. کسانی که شوق حرکت و ساختن دارند. پر از ایده‌های ناب و تجربیات گرانبها هستند. 
در متمم و با متممی‌ها، حالم خوب است و ارزش این حال خوب را می‌دانم.
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
برادرزاده‌ی همسرم زمانی که دانشجوی حقوق بود با فن ترجمه‌ی دکتر رامین آموخته آشنا شد و در کلاس‌های او شرکت کرد. بعد از مدتی به همسرم پیشنهاد کرد او هم به این کلاس‌ها برود. من از فایل‌های ضبط‌شده و جزوه‌های این دو نفر استفاده کردم و به قدری برایم مفید بود که آرزو می‌کردم کاش از زمان مدرسه با این روش آشنا شده بودم. دکتر آموخته در ترم یک که ده جلسه بود، فقط قواعد را تدریس می‌کرد و در ترم دو از آموزش‌جویان می‌خواست متنی را که به نظرشان مشکل‌ترین متن برای ترجمه در حوزه‌ی تخصصی‌شان است، برای کار در کلاس بیاورند. در واقع، ترم دو استفاده‌ی عملی از ترم یک بود. 
این روش، نقطه‌عطف درک مطلب انگلیسی برای من بود. بعد از آن دیگر پیدا کردن نهاد و گزاره برایم آسان شد و به راحتی می‌فهمیدم جمله‌ی موصولی به کدام کلمه مربوط است و مواردی شبیه اینها. تنها مشکلم ندانستن معنای بعضی لغت‌ها و اصطلاح‌هاست که آن هم راه حلی جز حفظ کردن معنی ندارد. 
  • کبرا حسینی
  • ۱
  • ۰

گاهی کتاب‌هایی می‌خوانم که پر از روده‌درازی هستند و به نظرم می‌رسد اگر حجم کتاب نصف یا حتی یک‌سوم می‌شد هم مشکلی پیش نمی‌آمد. از این که همان کلمات و جمله‌ها و مفاهیم را مدام در صفحه‌های بعد می‌خوانم، رنج می‌کشم و کاری از دستم برنمی‌آید. چون کتاب مشهوری است یا از سوی افراد معتبری به خواندن آن توصیه شده‌ام. 

یاد بعضی فیلم‌های کشدار سینمایی می‌افتم یا سریال‌های تلویزیونی که گویا به آنها آب بسته‌اند. آیا همان‌طور که تهیه‌کننده‌ی سریال برای هر دقیقه پول می‌گیرد، نویسنده‌ی کتاب هم برای هر صفحه پول می‌گیرد؟ آیا مجبور است تعداد صفحات خاصی تحویل ناشر دهد که انتشار کتابش صرفه‌ی اقتصادی داشته باشد؟

وقتی با موضوع کتاب مشکل داشته باشم، بالاخره جانم به لب می‌رسد و کتاب را می‌بندم یا صفحات را ورق می‌زنم که ببینم آخرش چه شد. اما وقتی موضوع جذاب است مجبورم با این همه تکرار کنار بیایم و تا پایان کتاب، دندان روی جگر بگذارم. 

بیشتر کتاب‌های کلاسیک که خوانده‌ام، پر از روده‌درازی هستند. در برخی از آنها نویسنده، نظریات پیامبرگونه هم صادر می‌کند. قبلاً متوجه چنین چیزهایی نمی‌شدم اما حالا گاهی کتابی از ایکس بزرگ و مشهور را می‌خوانم و بعد از پنجاه، صد صفحه مدام به خودم می‌گویم آخر برای چه دارم این را می‌خوانم؟ هر بار جواب می‌دهم این اثر ایکس کبیر است بیشتر کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای آن را در لیست کتاب‌هایی گذاشته‌اند که باید قبل از مرگ بخوانیم. 

یکی از این کتاب‌های مشهور را حداقل پنج بار دست گرفتم اما هربار به همان صفحاتی رسیدم که دیگر با هیچ ترفندی نتوانستم ادامه دهم. بدتر از همه این که حتی در وبلاگ شخصی هم شجاعت نام بردن تعدادی از آنها را ندارم چون هواداران متعصبی دارند و من دنبال دردسر نیستم.

  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰
این روزها به خاطر نزدیک شدن ماه محرم، به عروسی‌های مختلف دعوت می‌شویم. ما هنوز خانواده‌ای سنتی با روابط گسترده و رسوم متنوع فامیلی هستیم. 
چیزی که در بیشتر عروسی‌های جدیدتر، توجهم را جلب کرده و سوالاتی در ذهنم پدید آورده است، اختلاف فرهنگی آشکار خانواده‌های عروس و داماد است. حدود بیست سال قبل، خانواده‌هایی که می‌شناسم زیر بار چنین ازدواج‌هایی نمی‌رفتند. شاید حتی دختر یا پسر هم خواستار وصلت با چنین خانواده‌ای نمی‌شدند.
اما به مرور موارد بیشتری می‌بینم از پسرانی که در خانواده‌های سنتی و مذهبی بزرگ شده‌اند و برای ازدواج، سراغ دختران لوند و مدرن می‌روند. در کمال تعجب، دختران می‌پذیرند و خانواده‌ی پسر هم برخلاف گذشته، چندان مخالفتی با انتخاب پسر خود ندارد. 
اگر یک پژوهشگر مسائل اجتماعی بودم، این نوع ازدواج‌ها را با دقت بیشتر و از زوایای گوناگون، رصد می‌کردم. 
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰

درست‌نویسی

همیشه دغدغه‌ی درست نوشتن داشته‌ام. از رسم‌الخط و املای کلمات تا دستور زبان و آیین نگارش، سعی کرده‌ام یاد بگیرم و درست بنویسم. اما دریای بی‌کرانه‌ی دستور خط فارسی با پارو زدن‌های من تمام نشد و به ساحل درست‌نویسی نرسیدم. 
سعی کردم توصیه‌های فرهنگستان زبان و ادب فارسی را به عنوان معیار در نظر بگیرم و طبق قواعد آن پیش بروم اما استثنائات فراوان آن، خسته‌ام کرد. فرهنگستان اصل را بر جدانویسی می‌داند اما همچنان کلماتی را سرهم می‌نویسد که هیچ توجیهی برای پیوسته بودنشان نیست. من چندتا از پرکاربردترین‌ها را به خاطر سپردم اما از مراجعه‌ی دائم به فرهنگ املای فارسی خسته شدم.
این مقاله‌ی سپیده الهام باقری در سایت مدرسه‌ی خبری ایرنا واقعاً حرف دل من است. فعلاً به این نتیجه رسیده‌ام که چند قانون اصلی را که مورد تأیید بیشتر دغدغه‌مندان نگارش فارسی است رعایت کنم و تا جایی که ممکن است از سلیقه‌های شخصی بی‌توجیه، بپرهیزم.
  • کبرا حسینی
  • ۰
  • ۰

وقتی یکی از فایل‌های صوتی فرهنگ هلاکویی در سمینار انسان و عشق را گوش کردم، نکته‌ای گفت که تا آن روز به آن توجه نکرده بودم. اینکه مفهوم عشق در ادبیات ما چقدر با ذلت در هم آمیخته. عاشقی که نیمه شب سر راه معشوق می‌نشیند تا هنگام بیرون آمدن از خانهٔ رقیب، مقداری گِل و لجن از اسب او به لباس عاشق تراوش کند و عاشق این را به حساب توجه معشوق بگذارد.

بعد از شنیدن آن فایل، مثال‌هایی از این دست بیشتر به چشمم می‌آمدند و متوجه اهمیت نقد فرهنگ و ادب و دانش گذشتگان‌مان شدم. راستش، خودم هیچ وقت جرأت (فرهنگستان زبان و ادب فارسی می‌گوید بنویسید جرئت) نداشتم به بزرگان این عرصه‌ها ایراد بگیرم. اما چیزهایی آزارم می‌داد:

- چرا فردوسی مدام رستم را برای رفع و رجوع خرابکاری‌های پادشاه می‌فرستد؟

- چرا مولوی برای بیان اندیشه‌هایش به جای شعر و قافیه‌پردازی از نثر استفاده نکرده؟ گاهی به نظرم می‌رسد کلمات را به زور به هم چسبانده. چه می‌شد اگر مثنوی معنوی با نثری شبیه مقالات شمس به دست ما می‌رسید؟

و چیزهایی از این قبیل که حالا با آرامش بیشتری اجازه می‌دهم به ذهنم راه پیدا کنند.

  • کبرا حسینی
  • ۱
  • ۰

پارسال چند ماه جلدهای مختلف تاریخ شفاهی ایران که پروژهٔ دانشگاه هاروارد است و به کوشش حبیب لاجوردی تهیه شده را می‌خواندم. در خاطرات چند نفر، ذکر شده بود که محمدرضا پهلوی در سال‌های آخر حکومتش، معمولاً حرف‌های نفر آخری که با او ملاقات می‌کرد را می‌پذیرفت. 

راستش موقع خواندن این مطلب خیلی تعجب کردم. برایم عجیب بود که کسی همهٔ استدلال‌های دیگر را کنار بگذارد و فقط حرف‌های نفر آخر را بپذیرد.

چند بار هم از همسرم شنیده بودم که دربارهٔ یکی از رؤسای سابق خود، چنین چیزی گفته بود. حتی من به شوخی پیشنهاد کرده بودم، گروه شما سعی کند آخرین کسانی باشند که در طول روز با ایشان صحبت می‌کنند.

وقتی در متمم با خطای تمرکز بر آخرین اطلاعات موجود به عنوان یکی از خطاهای شناختی مهارت تصمیم‌گیری آشنا شدم، متوجه شدم مثال‌هایی شبیه آن دو مورد در اطرافم زیاد است. 

البته هنوز هم درک حالات روحی کسی که با یک تلفن یا یک برنامهٔ تلویزیونی یا خواندن یک خبر، به سرعت تغییر عقیده می‌دهد و تصمیم دیگری می‌گیرد، برایم مشکل است. اما دیگر خیلی تعجب نمی‌کنم و حتی گاهی منتظر چنین اتفاقی هستم.

چند وقت پیش، یکی از نزدیکانم با استفاده از این خطای شناختی توانست از تصمیم بد یک خانواده جلوگیری کند. آخرین نفری بود که با آنها صحبت کرد و نظرشان به کلی تغییر کرد. اما چقدر می‌توانیم خوش‌شانس باشیم؟ 

  • کبرا حسینی
  • ۱
  • ۰

کبرا در کولوسئوم

برای من غول اضافه وزن، همون غول مرحلهٔ آخره که عزم کردم شکستش بدم، شاخش رو بشکنم و سرش رو از تنش جدا کنم. خودم رو می‌بینم که وزنم رسیده به 60 کیلو و ضربهٔ آخر رو به غول اضافه وزن زدم. غول تلوتلو می‌خوره و وسط میدون، میفته روی زمین. تماشاچی‌ها تو کولوسئوم از شدت هیجان بلند شدند و یک صدا تشویقم می‌کنند: «کبرا... کبرا... کبرا...». 

پام رو میزارم روی سینهٔ غول 5 متری و دستهام رو به سمت جمعیت بالا می‌برم. خسته‌ام ولی خوشحالم بالاخره شکستش دادم. شمشیرم رو بلند می‌کنم و با یک حرکت، سر غول رو از بدنش جدا می‌کنم. سر غول چند متر اون طرف‌تر پرت میشه.

حالا صحنه عوض میشه و من با سبکی و چابکی دارم تو دامنه‌های سبلان می‌دوم. نسیم خنک می‌وزه و دشت پر از گل‌های زیباست. می‌دوم، بالا و پایین می‌پرم، ورجه وورجه می‌کنم و هیچ اثری از رخوت و سنگینی نیست. به همسرم میگم: «آن زن بدن ورزیده‌ای دارد» و هردومون می‌خندیم. 

کاهش وزنم، هدف باارزش منه. ارزش هرجور زحمت کشیدن و وقت صرف کردن و انرژی گذاشتن رو داره. کاهش وزن رو به خودم بدهکارم. کارهای سخت زیادی تو عمرم انجام دادم، این یکی نباید خیلی سخت‌تر از اونها باشه.

  • کبرا حسینی